-
امان از این مدد معاش...
جمعه 3 آذرماه سال 1391 11:40
یک سال و سه ماه است که مددمعاش های نام نهاد ما از طرف دولت افغانستان حواله نشده است. امروز برای پی گیری این کار به کنسولی افغانستان در شهر آلماتای قزاقستان رفته بودیم. آنگونه که به نظر می رسد، هنوز هیچ خبری از مددمعاش های ما نیست و نیز هیچ کسی نمی داند چه کار می شود بالآخره با این مدد معاش های ما. به نظر می رسد بودجه...
-
پرسشی در باب تجربه
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 09:55
روزی در صنف استاد روش علمی بیان (استاد زبان تخصصی) برای ما کلمۀ اوپیت "Опыт" را برای ما یاد می داد. معنی آن تجربه است. یکی از همصنفی ها از من می پرسید تجربه چیست؟ این سوال در نگاه اول برای من خنده آور به نظر می رسید. زیر لب خندیدم و گفتم این چقدر بی سواد است که نمی فهمد تجربه چیست. آن زمان پاسخی که دادم این...
-
از یک امتحان
جمعه 26 خردادماه سال 1391 10:15
امتحان امروز مان از زبان قزاقی بود. درسها را کمتر می خواندیم یا هم هیچ نمی خواندیم. زبان قزاقی برای ما زبان دوم معنا می دهد. البته بد هم نیست ولی وقتی دوم شد اهمیتش از بین می رود. به همین خاطر کمترین زحمت را کشیده بودیم. امتحان اما به هر حال بد نبود. درحدی که توقع از خودمان داشتیم بود. گذشت و بد هم نبود خیلی....
-
یک روز شنبه تکراری
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 14:31
امروز یک روز دیگری را مثل روزهای تکراری گذشته پشت سر می گذارم. بیرون نرفتم. دلیل آن هرچه بوده، عامل اصلی آن تنبلی بود. خوشم نمی آید زیاد بیرون قدم بزنم. ولی دوست دارم جاهایی که قدم می زنم تنها باشم. با فیس بک ساعتی بازی کردم. به نظرم دنیای مسخره ای است ووقتی در آن ساعتها گیر می مانم خودم را مسخره تر از فیس بک احساس می...
-
سال نو امسال
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 06:05
امسال سال نو متفاوت تری داشتم. به دو دلیل. اول اینکه امسال در کنار خانواده نبودم و این از دریغ های نوروز امسال بود. امسال نتوانستم اولین ساعتهای سال را با والدینم، خواهرانم و برادرانم باشم و در لحظۀ تحویل سال با آنها یک جا تحویل سال بگیریم و به همدیگر تبریک بگوئیم. یک روز قبل با مادرم صحبت طولانی داشتم. به او قبل از...
-
اینجا... آنجا ...
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 16:32
اینجا ( قزاقستان ) مردم حاضرند همۀ حرفهای تورا بشنوند. فقط کار را از دل خود و آنگونه که علاقه دارند و آنگونه که دوست دارند انجام می دهند. با یکی از دوستانم صحبت می کردیم، از رفتن به مسجد پرسید. گفتم من گاهی رفته. و گاهی هم خیلی رفته ام مسجد. یعنی من یک وقتی همه روزه مسجد می رفتم. از او پرسیدم شما چطور؟ گفت می روم وقتی...
-
برنامه هایی که به هم می ریزند
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 10:46
چندین بار تقسیم اوقات ساخته ام برای اینکه برنامه های منظمی در جریان روز داشته باشم. وقتی ساخته ام با هزاران شادی و شعف یک دو روز هم تعقیب کرده ام و هم در همان یکی دو روز مایۀ رضایت و اطمینان خاطرم بوده و دست آوردی در حد دو روز داشته ام. مثلاً در آن دو روزی که برنامه ام را تعقیب کرده ام چند کلمه ای آموخته ام. چهار سخنی...
-
12 اکتبر.... دریاچه رفتیم و سط آب...
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 22:50
اولین باری رفتیم دریاچه، 12 اکتبر، آب آنجا خیلی سرد بود. ما وسط آب رفتیم، روی سنگها پا گذاشتیم، هیچکدام اما انفجار نکرد.... به یاد ماندنی بود. ضمن اینکه مردمان دیگری از کشورهای دیگری نیز با ما بود. دو اتوبوس دانشجو با هم رفته بودیم، ولی آنجا هرکس خودش بود و دوستانش. رفتیم اطراف قدم زدیم، یک روز به یاد ماندنی بود. این...
-
وقتی خاطرات نیست....
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 17:08
قرار بود این وبلاگ صرف یک وبلاگ خاطرات من باشد. لابد مثل ان زمانه ها همیشه نمی شود خاطره نوشت یا برخی خاطره ها را اینجا نمی شود نوشت. فکر نمی کردم چیز خصوصی ای هم وجود داشته باشد ولی به تجربه اثبت شد، چیزایی هم هست که خیلی خصوصی است. چیزایی هست که گاهی خود آدم هم مایل نیست آنها را بداند ولی میداند و کاری هم نمی تواند...
-
شهر ما خالی از شعور من است ...
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:57
شهر ما خالی از شعور من است لق باد زبانی که گوید من شعور ندارم! شاید تهی ترین شهر از شعور شهر ماست. بی خود ترین زیست اجتماعی را در این شهر می توان دید. جائی که روشنفکرش بی فکر ترین انسان جامعه نیز هست. سرسری ترین برخورد ها با مسائل اجتماعی و سطحی ترین قضاوت ها نسبت به مسائل اجتماعی، ساده انگارانه ترین برخورد ها با...
-
کاتب چشم بینای تاریخ
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:56
کاتب تاریخ نویسی ستمگران ر ا وارونه و ویران کرد. نگاه کاتب به تاریخ نویسی و شکستن سنت تاریخی دفاع تاریخ از ستمگران را شکست. علی رغم وضع ناگوار موجود(وضعیتی که کاتب عملاً در آن به سر می برده است) کاتب از تاریخ به عنوان ابزار آشکارگی واقعیت ستم استفاده می کند. تاریخی که کاتب می نویسد نه انعکاس اقتدار و قدرت حاکمان بلکه...
-
این شهر خالی از شعور
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 08:34
شهر ما خالی از شعور من است لق باد زبانی که گوید من شعور ندارم!
-
نگاهی هم به خود بکنیم
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 08:11
شاید برای نگاه به دیگران و غفلت از خویش خلق شده ایم. در زندگی کمتر اتفاق می افتد و یا شاید هیچ اتفاق نمی افتد انتقادی و نگاه انتقادی به رفتار ها و زندگی خود داشته باشیم. همیشه دیگران را می بینیم. رفتارهای دیگران را زیر نظر داریم و از دیگران به راحتی انتقاد می کنیم. دیگران را نسبت به رفتار هایی که انجام می دهند متهم می...
-
من مطلق گرا نیستم اما از ذهن ساده لوحم بدم می آید....
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 12:39
با پدیده هایی روبروئیم. همه روزه درگیر مسائلی هستیم. گاهی ربطی مستقیمی بین خودمان و این مسائل پیدا نمی کنیم اما جهان اجتماعی به ما اجازه نمی دهد که خود را بی ارتباط با این مسائل حس کنیم. گاهی قضاوت ها مان در ارتباط با مسائلی که مرتبط هستیم با همدیگر چندش اور و عق دهنده هستند. به قدری سطحی قضاوت می کنیم که خودمان اگر...
-
یک چیز ساده یادمان نرود
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 12:31
من مدتی است به خیلی چیزها فکر می کنم ولی به هیچ کدام فکر نمی کنم. نه اینکه نمی خواهم فکر کنم اما اینکه نمی توانم فکر کنم. خیلی چیزها هست که با علامت سوال در ذهن من همراه شده است و یک عبارت ساده نیست. اما از بس زیاد شده ذهن من دیگر به هیچ یکی نمی رسد. تازه متوجه می شوم ذهن من درگیر همه چیز و هیچ چیز است. چیزی به نام...
-
نانوشتن هم خوب است....
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 12:26
این روزها که از فیس بک کمی فاصله گرفته ام برای نوشتن هم بین خودم و آن (نوشتن) فاصله ای می بینم. راستش نوشتن هم مزخرف شده است. خیلی جاها نوشتن چیزی جز هتاکی و حرافی نیست. سری به سایت ها یا وبلاگ ها بزنی چیزی گیرت نمی آید که بتوانی احساس رضایت کنی. در چنین فضائی قدر مسلم این است که از نت هم دل سرد شوی و بروی پی کارت و...
-
اولین باری که از بیرون رفتن لذت بردم!
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 21:54
امشب تنهای تنها با خودم راه رفتم. فقط خودم بودم و هیچ کس دیگر نبود. من گامهایم را که بر می داشتم احساس می کردم آزاد آزادم. از همه چیز احساس می کردم آزادم. روی پارکی قدم زدم که هیچ کسی آنجا نبود! فقط من بودم و برف سفید و فضای دلپذیر پارک. قدم برداشتم دستانم را تکان دادم. دور خودم چرخیدم! قدم زدم و قدم زدم. نفسهای عمقی...
-
عقل + تحمل (یک یادداشت)
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 23:35
شاید در بحث های میان ما و دوستان مان روی مسائل روز اتفاق می افتد متوجه این نکتۀ خیلی حساس شده باشید که پس از اندکی بحث و گفتگو بحث مان به درگیری منجر می شود. چه فکر می کنید؟ آیا این درگیری ها همین قدر مسائل ساده اند که بعد از دقایقی تمام شوند و بروند؟ به نظر من به همین سادگی نیست. مسالۀ مهمتری نهفته است و در همین بحث...
-
یک چیز مهمی که به آن توجه نمی کنیم
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ما خیلی اوقات بریا شناساندن خود به دیگران سعی می کنیم حرفهای چرب چربی تحویل دیگران بدهیم. خیلی از خود توصیف می کنیم و خودرا شخصیت بزرگ و مهمی جلوه می دهیم. فکر می کنیم دیگران به حرفهای ما گوش می دهند و انگونه که ما می خواهیم انرا قبول می کنند....
-
داستانسرایی های ما، تیپ شخصیت مایند!
جمعه 9 دیماه سال 1390 21:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 داستان و یا روایت در واقع تعریفی از شخص و شخصیت گوینده است. ما معمولاً روزها زیاد قصه هایی را به همدیگر می گوئیم. داستانهایی در مورد خودمان، در مورد خانواده مان، در مورد دوستان مان و یا در مورد اتفاقاتی که دور و بر مان می افتد. کلمات زاویه های...
-
مشکلاتی که نمی بینیم!
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 18:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به این مشکل حتماً بر خورده ایم که وقتی می خواهیم با همدیگر وارد بحث شویم، زود تر از هر وقت دیگر، که چنین بحث هایی نداریم از کوره در می رویم و عصبانی می شویم و می خواهیم صرفاً نظرات خودرا به کرسی صدق بنشانیم. آنچه به نظر من مسالۀ مهمی به نظر می رسد این که وقتی می خواهیم...
-
جدال هایی با ذهن خالی!
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 20:29
گاهی دلم برای بحثهایی که بتواند کوچکترین نتیجه ای داشته باشد تنگ می شود. معمولاْ بحث ها و جدلهای بی شماری داریم و داشته ایم. همه مان در هر بحثی روی یک نتیجه ایستاده ایم و به هیچ صورتی از آن نگذشته ایم. یکی از دلایلی که ما در بحث ها صرفاْ به نتیجه ای تکیه می کنیم که خود ما آنرا گرفته ایم - این است که هیچ درک مشخصی از...
-
داستان یک آخوند
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 17:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کمی پیشتر پائین نشسته بودیم، یکی از دوستان دانشجو این جا قصۀ یکی از سفرهایش را می کرد. برای من جالب بود. ایشان از ولایت لوگر بودند. از سفرش با یک آخوند (مولوی) به ایران قصه می کرد. می گفت: اوایل که رفتیم این آخوند خیلی مذهبی بود. با ریش دراز....
-
ما در دوره ی گرد آوری هستیم!
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 23:08
مدتی است به این دلمشغولی گرفتارم که هنوز چرا بچه های هزاره از هر کاری سرسرکی می گذرد و به قول استاد جواد سلطانی که می گفت <غووج> فکر کنیم، غووج فکر نمی کنیم؟ ما بیشترین وقت مانرا صرف گرد آوری می کنیم. برفرض اگر دانشجو هستیم بیشترین وقت مان در کتاب فروشی برای خریداری و شناسائی کتاب می گذرد و اتفاقاً تا آنجائیکه...
-
دردسر هایی برای همیشه
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 21:28
گاهی ممکن است آدم به یک مشکلی بر بخورد که فقط برای یکبار است. این مشکلات تمام می شوند می رود. مثلاْ من در این شهر بیگانه می روم بیرون اما پاسپورتم را باخودم نمی برم. یک پولیس سر سرک توقفم می دهد و از من می پرسد پاسپورتت کجاست می گویم اتاق. ساعتی دعوا می کنیم یا ازادم می کند یا باخود می برد همان جایی که خودش کار می...
-
تنبلی و لذت!
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 12:08
چندی است که درس نمی خوانیم. شبها فلم می بینیم ویا فقط به انترنت مراجعه می کنیم. روزها هم قبل از ظهر در صنف تشریف می بریم و بعد از ظهر ها دوباره می آئیم و در اتاق می خوابیم. یا هم آهنگ می شنویم یا هم فلم دانلود می کنیم. این شده شعل همیشگی من و رفقایم در این اتاق دانشجویی. زندگی یکنواخت! برای ما تعریفی که از این زندگی...
-
بحث خوب استُ عقل هم خوب است!
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 09:43
حتماْ متوجه شده ایم تمام عمر مان در جدال می گذرد؟ این مساله ای است مهم. جدال و بحث خصلت آدمهاست. به ویژه جدال روی مسائلی که به زندگی روزانه مان ارتباط می گیرد و یا هم به اعتقادات مان. یکی از ویژگی هایی که درجدال های روزمره مان وجود دارد این است که وقتی استدلال می کنیم، تمام استدلال ها مان شامل دو بخش می شوند و تمام!...
-
انتقاداتی که نیستند و می کنیم!
شنبه 5 آذرماه سال 1390 10:34
برای رای زنی در مورد یک قطعنامۀ ایجاد صلح در نشست اعضای جامعۀ مدنی شرکت کرده بودیم، حین نظر دهی، نقد و اصلاح {قطعنامه} انتقاداتی که مطرح می شد از این قبیل بودند که، اینجا چرا به جای "به"، "بر" نوشته شده و آنجا چرا "کامه" اش در این قسمت گذاشته شده؟ چرا در این قسمت از آمار استفاده شده است؟...
-
کاغذ نوشته های بیهوده مان!
شنبه 5 آذرماه سال 1390 10:19
در بیشتر گفتمان ها (گفتمان های مدنی) وقتی از حدود قطعنامه (آنچه معمولاً نوشتن آن در افغانستان رسم شده است) صحبت می شود، غالب اشتراک کنندگان ابراز خستگی می کنند از اینکه زیاد قطعنامه نوشته ایم، زیاد کار کرده ایم، زیاد حرف زده ایم ولی نتیجه نگرفته ایم. به نظرم همۀ این خستگی ها و دلسردی ها ناشی از این نیست که ما زیاد کار...
-
پر سرو صدا بیهوده!
جمعه 4 آذرماه سال 1390 00:31
یک نکته که شاید کمتر متوجه آن شده باشیم و یا بشویم. شاید از آنجاییکه به خودم هم ممکن است گاهی بر بخورد دلم نخواهد اینجا بنویسم ولی به خاطری می نویسم که جزء واقعیت های زندگی و واقعیت اجتماعی ماست. عنوان انتخاب شده هم ممکن دقیق نباشد. می خواستم چیز دیگری بنویسم ولی نشد و این عنوان را گذاشتم. راستش دلم نخواست بیش از این...