یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

وقتی خاطرات نیست....

قرار بود این وبلاگ صرف یک وبلاگ خاطرات من باشد. لابد مثل ان زمانه ها همیشه نمی شود خاطره نوشت یا برخی خاطره ها را اینجا نمی شود نوشت. فکر نمی کردم چیز خصوصی ای هم وجود داشته باشد ولی به تجربه اثبت شد، چیزایی هم هست که خیلی خصوصی است. چیزایی هست که گاهی خود آدم هم مایل نیست آنها را بداند ولی میداند و کاری هم نمی تواند با آنها بکند. 

اگر حالا به این وبلاگ سری زید و قالب انرا دیدید که مال خاطرات است، تعجب نکنید. تقریباً تمام عمر برای چیزی و از جایی و برای رفتن در مسیری آغاز می کنیم و در نهایت به جایی منتج می شود که نمی خواسته ایم، یا حد اقل مایل نبوده این در چارچوب کنونی به ان مسیر برویم. ولی بی آنکه بخواهیم و یا حتی متوجه شویم رفته ایم و حالا نیمه های راه است و اگر هم بخواهی برگردی دیگر امکان برگشتن نیست. 

اینجا دیگر بیشتر به هیچ نوشت می ماند تا خاطرات. این را گفتم به این دلیل که نمی خواهم خاطره را اینقدر سبک کنم که به قدر این صفحه بشود. خاطرات همه چیز مایند. آنچه بوده ایم و آنچه داشته ایم و خاطرات همۀ داشته های ما برای نگاه به اینده خواهند بود. این بسی بزرگ است و وبلاگ کنونی بسی حقیر تر از آن شده است. 

لابد این وبلاگ بیشتر شبیه دعواهای روشنفکری ای شده است که در کشور ما رایج است و روی مساله ای شروع می شویم و در مساله مجزای دیگری ختم. فلسفه را می پیچانیم و ادبیات را در نهایت می پندانیم. سطح قرار است صرف همین وبلاگ را داشته باشم، اینجا بنویسم همه چیزم را، و همۀ آنچه را می نویسم همینجا بمانم. شاید هم در کنار این وبلاگ دیگری بنا کردم.

اگر بنا کردم که ....

تلاشم همیشه و همیشه برای نوشتن است صرف انچه را خواهم نوشت، که من حس کنم نوشتنش ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد