یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

یک روز شنبه تکراری

امروز یک روز دیگری را مثل روزهای تکراری گذشته پشت سر می گذارم. بیرون نرفتم. دلیل آن هرچه بوده، عامل اصلی آن تنبلی بود. خوشم نمی آید زیاد بیرون قدم بزنم. ولی دوست دارم جاهایی که قدم می زنم تنها باشم. 

با فیس بک ساعتی بازی کردم. به نظرم دنیای مسخره ای است ووقتی در آن ساعتها گیر می مانم خودم را مسخره تر از فیس بک احساس می کنم. روی این نوشته کامنت بگذار و روی دیگری. اینجا و آنجا سوال بنویس. اینجا و آنجا یادداشت بگذار. همۀ اینها حاصلی جز اتلاف وقت ندارد ولی وقتی گیر می کنی و راهی برای بیرون رفتن نمی یابی، چاره جز تکرار درگیری در این وادی نمی یابی. 

قرار بود کمی در مورد درسهای سیمینار تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین مطالعه کنم. کمی مواد جمع کردم ولی حال مطالعه را ندارم. زبان روسی را باید خوب یاد بگیرم که هنوز کار چندان مهمی انجام نداده ام. 

امروز درس زبان قزاقی داشتیم که تعطیل شد و ما هم دعای خیری به حق استاد کردیم. در اتاق هم تنهای تنهایم. به موزیک گوش می دهم. دلا امشب سفر دارم. چه سودایی به سردارم. و موزیک تکرار می شود بی انکه در بیشتر مواقع متوجه باشم چه چیزی در این موزیک هست. 

اگر روزها اینگونه تکرار شوند پایان چندان خوشی نخواهد داشت.