بارها و بارها به این نتیجه رسیده ام که راه ما از هم جداست. نمی شود یک راه را با هم برویم. هنوز اما به صورت قطعی جدا نشده ایم. شاید آن دختران مانع ما شده باشند. شاید هم چیز دیگری. برای من اما، هر روزی و هر باری که به این موضوع فکر میکنم، به ذهنم می آید که در نهایت مسیر زندگی را جدا از هم طی خواهیم کرد. تا کجا اینطوری پیش میرویم؟ نمی دانم. فقط می دانم که تا آخر راه نیست. یک جایی، در نیمههای راه، مسیر ما از هم جدا میشود.