شب که تنها بیرون می روم بیشتر به حقیقت خودم پی می برم. آن شب، چند شب قبل که رفته بودم فهمیدم هیچگاهی تنها نیستم. تمام راه را سایه هایم همراهی ام می کردند.
وقتی شباهتی به دانشجو نداریم می شویم آنی که ما هستیم. گرفتار دور باطلی شده ایم. خواب، فیس بک و یا انترنت در مجموع، صبحانه بی موقع، غذای چاشت بی موقع، غذای شب بی موقع و درس تعطیل، وظایف تحصلی عقب افتاده و استادان ناراحت، ما مجموعۀ آدمهایی که در بهانه اوردن حرفه ای شده ایم. بارها در روی برنامه با هم توافق می کنیم ولی در اجرای آن؟ اوه، خدا نکند کسی از ما بخواهد طبق برنامه ای که خود ساخته ایم عمل کنیم و الا عصبانیت پاسخ به جایی خواهد بود!
دوره ماستری به خصوص برای افغانستان دوره تحصیلات بالا است. جایی که مطمئناً اگر کسی از آن به درستی عبور کند می تواند تاحدی آدم به درد بخوری بشود. ولی ما دوره گندبازی زندگی مان همین دوره است.
شوخی که می کنیم، همه چیز در ذهن مان هست الا چیزی در باب درسها و موضوعات درسی مان. مانده ام که چه خواهد شد. نتیجه گرچند از حالا معلوم است و خودم سرگردان که چه کنم ولی طبق عادت افغانی باید برای دیدن واقعی نتیجه باید منتظر باشم
یک سال و سه ماه است که مددمعاش های نام نهاد ما از طرف دولت افغانستان حواله نشده است. امروز برای پی گیری این کار به کنسولی افغانستان در شهر آلماتای قزاقستان رفته بودیم. آنگونه که به نظر می رسد، هنوز هیچ خبری از مددمعاش های ما نیست و نیز هیچ کسی نمی داند چه کار می شود بالآخره با این مدد معاش های ما.
به نظر می رسد بودجه برای حواله مدد معاش 15 دانشجوی ماستری در قزاقستان وجود ندارد و وزارت محترم مالیه گیر مانده است که این پول را از کدام طریق و از کدام جیب پیدا کند. دوبار مکتوب از وزارت تحصیلات عالی صادر شده است و البته یکبار در وزارت خارجه برای همیشه مفقودالاثر شده و بار دوم هم خبری از آن نیست. گرچند به نظر می رسد مکتوب دومی در دفتر ریاست جمهوری مهمان باشد و یا هم وزیر محترم مالیه. ولی کسی خبری از آن ندارد. خلاصه اگر خبری از آن داشتید به ما اطلاع بدهید و یک رسوایی اداری جایزه دریافت کنید.