یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

یک ماه سخت

یک ماه می‌شود که کارهایم به خوبی پیش نمی‌روند. چرا؟ 

خسته ام، حالم خوب نیست و نمی‌دانم چه کار کنم. کارهای عقب افتاده زیاد دارم. هیچ کدام را هم درست و به موقع انجام نمی‌دهم. هیچ راه فراری ندارم. 

خیلی خسته ام. 

مثل گذشته

او با آن‌ها زندگی می‌کند. تمام روابط و تصمیم‌گیری‌هایش با آن‌ها شریک است و وقتی در مورد موضوعات مختلف به تصمیم نهایی می‌رسد، با من شریک می‌کند. برای من جالب است که می‌گوید من با مادرم، این کار را می‌کنیم، تو چه می‌کنی؟ 

کس دیگری باشد چه کاری می‌کند؟ 

زندگی اکثرا خلاف میل من پیش رفته است. شاید ضعف من است. اما مشکل جدی است و حل نشده. حل نخواهد شد.