یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

سال دوم

امسال کمی خوش آیند به نظر می رسد. احتمالاً به دلیل اینکه سال پایانی است و دوره را تمام می کنیم و برای من به یک دلیل شخصی دیگر نیز که وضعیتم را تا حدودی مشخص کرده است. در هر حال، امیدوارم تا آخر سال، با موفقیت حرکت کنم. کار عملی دارم و باید طی آن در امسال حدود 20 درس را خودم به عنوان استاد بگذرانم. دشواری هایی دارد ولی خوش آیند است. زبان بیگانه است و طبعاً تا هنوز به اندازه ضرورت رفاقت با هم نداریم و زبان بیگانگی می کند. 

دوستان، و دانشجویان که بیگانگی نکنند برای حل مشکل زبان کافیست. قرار است در طول همین ترم امنیت ملی تدریس کنم. موضوع برای من به تمام معنا جذاب است و البته اگر بتوانم آنرا به خوبی بگذرانم به این معنا است که دانش شخصی ام در حوزه امنیت ملی از تمام حوزه های دیگری بیشتر باشد. این هم جای امیدواری دارد. 

از بعضی استادانم به خاطر سختگیری هایی که دارند می ترسم ولی در عین حال مفید اند و قابل درک. گاهی تا تر مذهب ششم است! و ما نیز پیرو همین مذهب. 

حقوق بشر داریم و من به این موضوع علاقه دارم. مرزهای نوین جهانی، امنیت جهانی، و سیاست گذاری داخلی هم برایم جذاب اند. اگر زبان، مربوط به کفار نمی بود خلاصه، کاملاً خوش می گذشت و دل پذیر. 

دوره تحصیلی با تمام دشواری هایش بهترین دوره زندگی انسان است. این را وقتی ازدوره لیسانس فارغ شدم و مدتی کار می کردم و تقریباً از تمام دید و بازدید ها و بودن با دوستانم محروم شده بودم، بیشتر از هر زمان دیگری حس می کردم. حالا هم از این بابت البته که نگرانم که امسال برود و خاطره های دوران تحصیل بماند فقط و باز چنین دوره ای بدست نیاید، حیف است!