یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

امشب مثل هر شب!

بخشی از شروع این یادداشت از خیلی سالها قبل(29 قوس 1390) است که چرک نویس شده بود ولی نشر آن تا امروز (20 دلو 1397) مانده بود. این بخش نقل قول شده.

"مثل همه ی شبهای دیگر نشسته ایم بی آنکه کاری انجام دهیم. از قدیم گفته اند مردان بزرگ از برنامه هایی که دارند شناخته می شوند. به عبارت دیگر مردان بزرگ آنانی اند که برای زیستن خود برنامه دارند. آخر من کجایم به مردان بزرگ می ماند؟ یا ما کجای مان به مردان بزرگ می ماند؟" 

شاید از قدیم نگفته اند، ولی در سن 34 سالگی است که می فهمم هنوز هم هیچ کاری نکرده ام و احتمال اینکه در 34 سال آینده هم کار خاصی انجام بدهم اندک است. واقعیت این است که نسل بسیار تنبلی هستیم و کاری از پیش نمی بریم. ممکن است ادعاهای بزرگی داشته باشیم یا آرزوهای بزرگ. ولی نباید هرگز بین ادعا و آرزو و واقعیت خلط کنیم و این را به جای آن بفهمیم. داشتن آرزو، به معنای داشتن واقعی یک دست آورد نیست. به معنای توان انجام کاری هم نیست. 

تا هنوز هم مثل همه شبها و روزهای گذشته وقت مانرا تلف می کنیم و هیچ برنامه واقعی برای آینده نداریم. ما نسلی هستیم که همه چیز را ویران تحویل گرفته ایم و همه چیز را ویران تحویل خواهیم داد. نسلی که در 24 ساعت یک دقیقه وقت خود را به مطالعه اختصاص نمی‌دهد. یک کتاب را به صورت دقیق مطالعه نمی‌کند و اگر هم احیانا کتابی را مطالعه می‌کند، کتاب دعا است که تلاش دارد نظم طبیعی را به هم بریزد و یک چیزی ورای این نظم طبیعی خلق کند. 

با این همه چطور ممکن است تغییری اتفاق بیفتد؟ 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد