یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

گزافه می گوئیم!

خاطره از زمانه های دور!!!

میان افغانهای ما که چند دقیقه هم باشیم، می بینیم هر کدام مان برای خود هزاران تعریف و توصیف درست کرده ایم و از برتری های خود مان سخن می کنیم.  در بلوف زنی مقام اول را داریم. ما همیشه و همیشه فکر می کنیم، از دیگران ( و همه مان این گونه فکر می کنیم) باهوش تر و عاقل تریم. ما توانا تر، فهمیده تر و باسواد تریم. اگر کمی دقت کنیم می بینیم، کما بیش همۀ ما هیچ چیزی نیستیم و فقط اینگونه خیال می کرده ایم. همۀ ما غرور کاذبی داریم که باعث می شود ادعاهای گزافه ای بکنیم. 

شبیه پیره مردی شده ایم که وقتی می خواست از جایی بلند شود، گوزش رفت! گفت هی جوانی! رفتی و ما به این روزگار گرفتار شدیم. بعد به اطرافش دید، دید کسی نیست، به خودش گفت در جوانی هم چیزی نبودی که حالا در پیری باشی!

ما هم ادعاهای گزافه ای را در مجالس بلوف می کنیم وقتی تنها می شویم، با خود نجوا می کنیم، چیزی نیستی!! ولی خوب بلوف که زدی! نوش جانت!

ادعاهای ما خود حاکی از مشکلاتی است که داریم. اگر ما باهوش تریم، نتیجۀ آن هوش ما چه هست؟ تا هنوز چه کار مهمی انجام داده ایم که بتوانیم بر اساس آن ادعا کنیم ما با هوش تریم یا عاقل تریم و یا داناتر و فهمیده تر!

هوش، عقل، دانش و فهم هر کدام پیامد عینی و نتیجه دارد. ما که همۀ اینها را داریم، نتیجۀ آن کجاست؟ پس چرا نتیجه ندارد؟

وقتی نتیجه ای ندارد، پس به خود مان دروغ می گوئیم و هیچ کدام اینها را شاید نداریم!

آلماتی

04/11/2011

دلم برای نگفته های مؤجه تنگ می شود!

در شرایط کنونی ممکن است هرکدام ما باوری داشته باشیم. به یک ارزشی معتقد باشیم و یا هم به هیچ چیزی معتقد نباشیم. اگر به چیزی هم معتقد نباشیم بازهم این قدر باورمند هستیم که چیزی وجود ندارد تا ما به آن عقیده داشته باشیم.
وقتی ما به چیزی معتقد هستیم، قدر مسلم این است که بر اساس آن برای خود مرزهایی ترسیم می کنیم و در حیطۀ ان مرزها زندگی می کنیم. باز این امکان وجود دارد که این مرزها نیز بدون مرز بودن باشد.
ولی وقتی ما برای خود مرزهایی را داریم، و دیگران هم مرزهایی در زندگی خود دارند، ممکن است در جای جایی دچار گرفتاری، مجادله و تصادم شویم. محدودیت و سلامتی باورهای ما در این درگیری ها و مجادلات است که می تواند تبارز پیدا کند.
چه قدر ما در کنار دیگران باورهای مؤجهی داریم که بتوانیم دیگران را بر اساس توجیهاتی که داریم، بقبولانیم ما درست تر فکر می کنیم و باورهامان درست است و مرزهایی که ترسیم کرده ایم بهتر است و در واقع بهتر می تواند نیازهای ما را تامین کند؟ چه قدر باز برای ما این امکان وجود دارد که وقتی دیگران مؤجه تر اند بتوانیم آنها را بپذیریم؟
این روزها در خیلی جاها به استدلالهایی بر می خوریم که معلوم نیست پای آنها به کجا بند است و یا اصلاً به باور هایی بر می خوریم و به کسانی که اصلاً توجیه ندارند. انها معتقد اند درست می گویند و اینگونه توجیه می کنند که چون من می گویم درست است پس درست است و چون چیزهایی را دیگران می گویند غلط است به این خاطر که دیگران می گویند.
در چنین فضایی دلم برای نگفته های مؤجه تنگ می شود. نگفته هایی که زیر آوار باورهای و برداشت های سطحی و نسنجیده می مانند و کسانی به این دلیل به آنها نمی پردازند که، خود شان انها را بر نمی تابند.
این روز ها یک باور مستدل و مؤجه چقدر کم شده است و چقدر کمیاب! با چراغ بگردیم دور شهر باورهای بی شمار نمی توانیم یکی مؤجه را پیدا کنیم. جقدر احساس غریبی به ادم دست می دهد؟

ماجرای 39، انحراف افکار عمومی و نفهمی خودم

روز اولی که مطلع شدم لویه جرگه کار خودش را کرده و یک خرافه را بنیان کرده، خیلی به خاطر نفهمی اشتراک کنندگان لویه جرگه و این سنت خرافی ناراحت شده بودم. به خاطر آن یک مقاله نوشتم که حدود 1800 کلمه حجم داشت. مقاله ام را برای جمهوری سکوت فرستادم و خوش حال از اینکه چنین شاهکاری را مرتکب شده ام.

آن زمان اصلاً فکر نمی کردم، خودم به قدری عامیانه و بدون تفکر با این قضیه برخورد کرده باشم که بعد ها خودم از آن ناراحت شوم. بعد از ان همه سر و صدا و داد و قالی که بر آمد وقتی دقت کردم که لویه جرگه چه کاری انجام داده؟ حالا این سنت خرافی را که بنیان کرده ولی کار دیگری که کرده چه بوده؟ متوجه شدم که اتفاق بزرگتر و پرسش بر انگیز تری افتاده ولی 39 همه مانرا گول زده تا آن قسمت پرسش بر انگیز را بر نگیریم و فقط درگیر عدد 39 شویم.

لویه جرگه اصلاً برای این تاسیس شده بود که روی پیمان استراتژیک با امریکا بحث و گفتگو کند و در نهایت نظر خودرا با رئیس جمهور شریک کند. بحث و گفتگو روی این پیمان در صورتی فقط امکان پذیر بود کار امد و مفید باشد که تمام پیش نویس پیمان استراتژیک مشخص و روشن می بود و خواستهای دوطرف پنهان نمی بود.

در لویه جرگه نیمی از پیمان استراتژیک که در واقع باید بخش اصلی کار لویه جرگه را تشکیل می دهد پنهان نگهداشته شده بود. هیچ کس نمی دانس امریکا چه خواستهایی دارد؟ برای این در لویه جرگه روی این قسمت اصلاً کار نشد. بناءً لویه جرگه اصلاً ماهیت لویه جرگه قابل توجیه نبود و بدون هیچ دلیل قابل اعتنائی لویه جرگه تشکیل شده بود.

عدد 39 را علم کردند تا افکار عمومی را منحرف کنند و بتوانند جلو طرح سوالات را در مورد لویه جرگه و پیمان استراتژیک و پنهان بودن خواستهای امریکا بگیرند و با این کار مؤفق هم شدند. کمتر این سوال پرسیده شد که آیا بدون آنکه خواستهای یک طرف مشخص باشد، اصلاً کار لویه جرگه معنا دارد؟ بلکه بیشتر این پرسیده شد که 39 چه می شود؟

حالا که متوجه شدم با یک عدد کوچک چه خیانت بزرگی در ان طرف صورت گرفته ام و چه غفلت عظیمی را همه مرتکب شده ام بیشتر از خودم عصبانی هستم تا کسانی که به خرافۀ 39 باور دارند.

می بینم آن جاهلان هشیار تر اند و ما مدعیان فهم مدرن جاهلتر!!!

حرف من درست است!

بیشتر اتفاق می افتد که ما روی موضوعی می خواهیم با همدیگر بحث کنیم. ولی به هیچ نتیجه ای هم نرسیم. با یکی از دوستانم نشسته بودم و حدود بیست دقیقه باهمدیگر گفتگو کردیم. روی یک موضوع بحث می کردیم و در نهایت به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. به دوستم می گفتم وقتی شما این حرف را می زنید، با کدام دلایل و مستندات؟

می گفت خوب حالا من این طوری می گویم! من این طوری میگویم. من که نگفتم من از شما نمایندگی می کنم. من این طوری باور دارم.

اگر مساله ای می خاهیم ازش دفاع کنیم، باید حد اقل توجیهی پشت سر آن داشته باشیم. باید استدلالی برای ادعای خود و دفاعیه ای برای آنچه مدعی آن هستیم داشته باشیم. اینطوری نمی شود که بگوئیم چون من اینطوری می گویم حتماً اینطوری درست است و چون شما آنطوری می گوئید حتماً غلط است.

نفس اینکه می گوئیم چون من می گویم درست است، پس درست است، غلط است. چطوری می توانیم توجیه کنیم که هر آنچه من می گویم و به آن معتقد هستم درست باشد و هر آنچه با آن مخالف است حتماً باطل باشد و بگوئیم، این چون با گفته های من نمی خواند پس غلط است ولو طرف مقابل مان توجیه درستی هم داشته باشد؟

پس اینکه بگوییم چون من می گویم درست است، پس درست است، خود غلطی است. بناءً به جای اینکه بگوییم من که می گویم درست است سعی کنیم یا توجیه دیگران را بشنویم یا هم برای دیگران آنچه را مدعی آن هستیم توجیه کنیم.