یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.
یادوار‌ه‌ها

یادوار‌ه‌ها

زندگی: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.

اینجا... آنجا ...

اینجا ( قزاقستان ) مردم حاضرند همۀ حرفهای تورا بشنوند. فقط کار را از دل خود و آنگونه که علاقه دارند و آنگونه که دوست دارند انجام می دهند. با یکی از دوستانم صحبت می کردیم، از رفتن به مسجد پرسید. گفتم من گاهی رفته. و گاهی هم خیلی رفته ام مسجد. یعنی من یک وقتی همه روزه مسجد می رفتم. از او پرسیدم شما چطور؟ گفت می روم وقتی که فرصت داشته باشم. گفتم چه می کند می روم انجا امام هست در مورد چیزهایی از اسلام حرف می زند. 

گفتم آنچه را امام می گوید عملی می کنی؟ گفت نه. گفت او یک چیزایی میگه دیگه. ولی من آنچه را فکر می کنم درسته انجامش می دهم. 

گفت حرفهای اورا همه اش را می شنوم ولی فکر نمی کنم قطعاً او درست بگوید. مهم این‌است که بشنوم ولی خودم می دانم در زندگی به چه چیزی نیاز دارم و قطعاً همانرا عملی خواهم کرد. 

آنجا (افغانستان) کسی نمی شود و کسی چیزی نمی کند و خود نیز نمی داند برای زندگی اش چه چیزی مهم است و مفید. برای این است که همه چیز آنها درهم ریخته است. هیچ چیز درستی وجود ندارد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد